Monday, March 24, 2014

هنوز هم با خاطرات میجنگم



هنوز هم با خاطرات میجنگم!!
واژه نوروز یک نام مرکب است که از ترکیب دو واژهٔ پارسی «نو» و «روز» به وجود آمده است. این نام در دو معنی به کار میرود:
۱) نوروز عام: روز آغاز اعتدال بهاری و آغاز سال نو...
۲) نوروز خاص: روز ششم فروردین با نام «روز خرداد»...
کوروش دوم بنیانگذار هخامنشیان، نوروز را در سال ۵۳۸ پیش از میلاد، جشن ملی اعلام کرد. وی در این روز برنامه هایی برای ترفیع سربازان، پاکسازی مکانهای همگانی و خانه های شخصی و بخشش محکومان اجرا مینمود.این آیینها در زمان دیگر پادشاهان هخامنشی نیز برگزار میشده است. در زمان داریوش یکم، مراسم نوروز در تخت جمشید برگزار میشد. بررسی ها بر روی این سنگ نوشته ها نیز نشان میدهد که مردم در دوران هخامنشیان با جشنهای نوروز آشنا بوده اند،و هخامنشیان نوروز را با شکوه و بزرگی جشن میگرفته اند.

فرا رسیدن نوروز و سال نو برای من همیشه همراه با نوستالژی و یاد آور خاطرات زیبایی است و من را که همواره با خاطراتم میجنگم نیز وا میدارد تا اندکی در این باب بنگارم. مادر بزرگ من نیز باورمند بود که روح مردگان به جز شب هاى جمعه، در نوروز هم آزادند تا به خانه هایشان برگردند و به فرزندانشان سرى بزنند. اگر خانه را تمیز و فرزندانشان را شاد ببینند، خوش حال مى شوند و آنان را درود میفرستند و گرنه، افسرده برمى گردند و من میخندیدم، شاید مادر بزرگ به فکر فردای خود بود و یا شاید به همین جهت بود که در خانه ما در نوروز همه شاد و مست بودند! من اما از روزهای تعطیل و هدیه های نوروزی و بازی با دوستان بیشتر لذت میبردم تا حرف های بی اساس مادر بزرگ و جشن های کش دار پدر و مادر با دوستانشان! نوروز سالیان خوب و خوش پیشین را در حیاط پر زشکوفه های گیلاس و درختان انگور با هفت سین و خوراک های متنوع نوروز ی و رقص زیبای ماهیان در آب جشن میگرفتیم. مهمانان نوروزی پشت سر هم وارد میشدند و من که عاشق خانم سرهنگ بودم و هر گاه که به خانه ما میآمد با بوسه یی من را در آغوش میگرفت، بی صبرانه در انتظار ورودشان بودم که یکی گفت سرهنگ با خانم نیز آمدند، و من هم به پیشواز آنان رفتم، سرهنگ با پدر که مست بود و خود نیز سرهنگ و از درجه داران ارتش شاهنشایی ایران بود، به شوخی به هم درود نظامی دادند و یکدیگر را در آغوش گرفتند و میخندیدند. مهمانان در باغ خانه پراکنده میشدند و با آهنگهای شاد و گوناگون همراهی و میرقصیدند. خانم سرهنگ هم که دامنش همیشه بوی گل یاس میداد و بچه ها را دوست میداشت چون خود نداشت، من را بیشتر به یاد مجری زیبا روی تلویزون ملی ایران خانم ژاله کاظمی می انداخت، گویی همیشه عاشق بود و پس از خوش و بش با مادر و دیگران به کنار برکه آبی که مسیر طولانی را طی کرده بود تا از زیر دیوار باغ همسایه از خانه ما نیز بگذرد، با گیلاس شراب شیراز در دست زیر درختان انگور نشسته بود، تا من هم در کنارش جای بگیرم و برایم خیام را از بر بخواند:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
***
و برادر کوچک تر را نظاره گر بودیم که میخواست به دنبال لیوان آبش که در رودخانه افتاده بود برود و مادر را که سراسیمه به کسی که مراقب بچه ها بود رو کرده بود و پدر او را پیش از این که آب با خود ببرد نجات میداد. بعد ها شنیدم که سرهنگ با همسر زیبایش در یک تصادف جان باختند. چه ساده با گریستن خویش زاده می شویم و چه ساده نیز با گریستن دیگران از جهان می رویم و میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام زندگی! نوروز هنوز هم من را هر چند دور با خود به روز های شاد و به پس از ظهرهای کشدار زیبای ایران با رادیو گل های پدر بزرگ و مادر بزرگ، در زیر درختان انگور حیاط خانه می برد! اینجا برای خاموش کردن بی حوصلگی ها همه چیز از یادآ وری آن روزگاران خوب و خوش آغاز میشود. برنامه های ویژه نوروزی رادیو و تلویزیون ملی ایران هم متنوع، شنیدنی و تماشایی بودند. و من هیچگاه در این اندیشه نبودم که هنگامی به این سوی جهان پرتاب شده و بیش از سی نوروز موطن خود را نخاهم دید، اما هیچ زمستان سرد و ظلمانی تا همیشه باقی نمی ماند، زمستان ایران نیز هنگامی به پایان می رسد و بهار راستین آزادی فرا خواهد رسید!! هر روزتان نوروز باد ...یاد باد آن روزگاران یاد باد...
موریس آریایی
**********
شنيده بودم كه "خاك سرد است"...اين روزها اما انگار آنقدر هوا سرد است، كه زنده زنده فراموش مي كنيم يكديگر را...
...................................................

No comments:

Post a Comment