Sunday, March 15, 2015

1- آخوند کثیفی وارد یک آسیاب گندم شد



1-
آخوند کثیفی وارد یک آسیاب گندم شد. دید چوب آسیاب به گردن یک قاطر بسته شده. قاطر می‌چرخید و آسیاب کار می‌کرد اما به گردن قاطر یک زنگوله آویزان بود. از صاحب آسیاب پرسید: «برای چه به گردن قاطرت زنگوله بسته‌ای!» آسیابان گفت: «برای اینکه اگر ایستاد بفهمم و متوجه شوم که آسیاب کارنمی‌کند. آخوند دوباره پرسید: خب! اگر قاطر ایستاد و سرش را تکان داد، از کجا می‌فهمی؟
آسیابان گفت:
برو این پدرسوخته‌ بازی‌ها رو به قاطر من یاد نده!!
نتیجه اخلاقی اینکه: آخوند های پدر سوخته جنایتکار و فاسد میتوانند حیوانات را هم از راه بدر کنند!!
............................
2-
خری در تنهایی خویش با خود ارزوی مرگ صاحب خود را می کرد تا شاید از حمالی و کار زیاد رهایی یابد. صاحبش فکر او را خواند و گفت: با مردن من شخصی دیگر تو را صاحب خواهد شد که او نیز از تو کار خواهد کشید تو فکری کن که از خریت رهایی یابی نه من!
پ.ن:نتیجه اخلاقی اینکه تا خر باشد خر سوار هم هست ! تا خرند این قوم ملا خر سواری میکند.!!

No comments:

Post a Comment