Monday, December 30, 2013

رضا شاه و مبارزه با خرافات



اسلام جنایتکار است: امید که روزی همه مسجدهای کثیف تازیان که مرکز خرافات و خرافه پرستی است و همه امامزاده های دروغین و ساختگی در ایران ویران گردند, و به جای آنها تفریگاه های سالم برای مردم ساخته شود!!
..........................
رضا شاه و مبارزه با خرافات: رضا شاه این حکایت را که شنیدند به بنده دستور فرمودند:برو تبرداران را بیاور.

سلیمان بهبودی (درباری دوران رضا شاه پهلوی) از مبارزه با خرافات رضا شاه پهلوی در کتاب خاطراتش مینویسد: به اندرون(کاخ گلستان) داخل شدیم چیزی که بلافاصله جلب نظر میکرد درخت چنار خشک و قطوری بود که تا ان جا که دست میرسید به شاخه های خشکیده ان با تکه پارچه دخیل بسته و قندیل هایی نقره اویخت و اشک شمع زیادی در اطراف درخت چنار ریخته شده بود پیدا بود در ان جا شمع روشن میکردند یک منبر دوبله هم پای چنار دیده میشد چنار به اندازه سه نفر که دست به هم میدادند قطر داشت چنار به اندازه سه نفر که دست به هم میدادند قطر داشت ولی خشکیده بود . در این جا چند نفری از رؤسای قدیمی دربار من جمله صدیق همایون (محمد ابراهیم توفیقی) که سرپرست معماران بود حضور داشت.
رضا شاه سؤال فرمودند که تاریخچه این درخت را کسی میداند؟
صدیق همایون عرض کرد :"رسم ناصرالدین شاه قاجار این بود که اول شب به اندرون بیاید و قدم زنان از جلو اتاقهای خانمها و اهل حرم عبور کند در ان موقع خانمها جلوِ درِ اتاقها ایستاده و تعظیم میکردند٬ ناصرالدین شاه با بعضی از انها صحبت میکرد و گاهی هم داخل اتاق میشد. ناصرالدین شاه شبی به رسم معمول وارد یکی از اتاق ها شد داخل اتاق به هم ریخته بود خانم ان اتاق از خدمتکارش شکایت داشت که منظم نیست . ناصرالدین شاه به شوخی میگوید فردا میدهم سرش را ببرند و بعد از ان اتاق دور میشود و به محل دیگری میرود و بلاخره پس از مدتی شوخی با اهل حرم به اتاق خواب خود که وسط کاخ قرار داشت وارد می شود و استراحت میکند . فرداری ان شب نامه ای از حاج ملا علی کنی برای ناصرالدین شاه میرسد که بلافاصله به عرض میرسانند مضمون نامه شفاعت از خدمتکاری بود که ناصرالدین شاه با شوخی گفته بود میدهد سرش را ببرند. حاجی در این نامه به ناصرالدین شاه نوشته بود:" در هیچ مذهبی سر زن را نمیزنند ٬ اعلیحضرت چگونه به زن مسلمه چنین تنبیهی را روا میدارند؟" بعد از قرائت نامه ناصرالدین شاه ناراحت میشود و میفرستد به همان اتاقِ دیشبی و در جستجوی ان خدمتکار.خانم جواب میدهد : دیشب بعد از رفتن اعلیحضرت(ناصرالدین شاه) نمیدانم کجا رفته و تاکنون هرچه جستجو کرده ام معلوم نشده است. بعد از تحقیق معلوم میشود خدمتکار از گفته ناصرالدین شاه ترسیده وشبانه فرار کرده و با این که نگاهبان بدون اسم نمیگذاشتند کسی خارج و داخل شود از اندرون ناصرالدین شاه گریخته و به اندرون حاجی ملا کنی رفته و بست نشسته است. در هر حال ناصرالدین شاه دستور میدهد جواب حاجی را بدهند که این حرف را به شوخی زده ام و بی جهت خدمتکار فرار کرده است . ولی بعداً ناصرالدین شاه به فکر میافتد که تدبیری باید اندیشید تا دیگر چنین اتفاقی نیفتد . در این زمینه با خانم انیس الدوله و تبادل نظر میکند و سرانجام با هم قرار و مداری میگذارند و مطابق همین قرار چند شب بعد خواب میبیند که در زیر این درخت چنار امامزاده مدفون است. شاه بعد از این خواب نیمه شب هراسان و بدون لباس سرو پا برهنه دوان دوان با سرو صدا و جنجال به پای این درخت میافتد و شاخه و برگهای ان را می بوسد و درخت را در بغل میگیرد. در همین اثنا خانم انیس الدوله هم که ظاهراً نظیر شاه خواب دیده که زیر این درختِ چنار امامزاده ای مدفون است٬ ازخواب بیدار میشود و به دنبال شاه سراسیمه خود را به پای چنار می رساند و تنه درخت را در بغل میگرد و به شاخه ها و برگها بوسه میزند . بعد از این پیشامد شاه قسم یاد میکند که اگر کسی خون هم کرده باشد یعنی ادم کشته باشند و به این درخت متوسل شود من از گناهش میگذرم. فردای ان شب چند رأس گوسفند پای درخت قربانی کردند٬و مِن بعد هریک از اهل اندرون نذری داشت پای این درخت شمع روشن میکرد . شبهای جمعه هم چند نفر روضه خوان پای چنار روضه میخواندند.چنار هم معروف به چنار امامزاده عباسعلی شد."
رضا شاه این حکایت را که شنیدند به بنده دستور فرمودند:برو تبرداران را بیاور. بلافاصله تبرداران امدند و حسب امر اعلیحضرت رضا شاه ان چنار خشکیده بی مصرف را که علامت نشانی امامزاده دروغی و ساختگی بود و نشانی از خرافات در عرض یک ساعت انداختند روی زمین.
{خاطرات سلیمان بهبودی صفحه ۲۷۱-۲۷۲}
...........................................

No comments:

Post a Comment